محل تبلیغات شما

خاتون مادربزرگمه ،میخوام از داستان حج رفتنش بگم براتون !اقا اینا رفتنشون که هیچ موقع برگشتن بابام یه جشن گرفت براشون به مناسبت ورودشون  3000نفرم دعوت کرد :/ بعله . بعد اقا اینا که رسیدن اول شهر کلی جمعیت رفت جلوشون که اکثر پیر مرد پیرزن بودن ،بگم براتون که بابا بزرگم هرچی پیرزن دمدستش بود بوسید مادر بزرگمم هرچی پیرمرد بود :))) بخداااا:)) بگو اخه لامصب به پیامبری که نرسیدین که حس پدر مادری نسبت به همه دارین چلپ چلپ میبوسینشون که یه حج رفتید فقط:))) کلی سوژه اشون کردم بعدش:))

و اما هنر نمایی های مادربزرگمو بگم براتون !!!اقا ما یه دسته گل رز سرخ گرفتیم براش شیش سال پیش فک کنم شد500هزار تومن بعد این جو گرفته بودش همین که رسید به مردم شروع کرد گل ها رو پر پر کردن و ریخت تو سر مردم:))))) و دستشو مثل رهبر بلند میکرد ت میداد واس مردم :)))) لامصب برا امتت که سخنرانی نمیکنی که :))جو گیر شده بود و منم در حالی که نا نداشتم از خنده تندی رفتم گلو ازش گرفتم و گفتم که ننه نکن این کارو خببببب:))مگه رهبر ملتی این اداها چیه :))) به شدت تنفرش از خودم افزودم:)))*

بعد که اومدن تو مسجد اقا بگم براتون جو سخنرانی مادر بزرگمو گرفت و یه چادر سفید سر کرده و مانند تازه عروسا نشسته بود و توضیح میداد خواهر ها ما که در مکه بودیم انجا خیلی حال خوبی بود و ما دلمان نمیخواست برگردیم:)) باز در حالی که از خنده بیحال شده بودم رفتم کنارش گفتم مادربزرگ کتابی حرف نزن تورو سر جدت بابا سخنرانیت چیه معمولی رفتار کن تو پیامبر نشدی هامنم تو هتل میخوردم میخوابیدم دلم نمیخواس برگردم!!!!:))) بازم منفور تر شدم براش:)))

خلاصه که مادربزرگ ما رو جو بگیرتش هنر نمایی زیاد میکنه حالا بعد باز میگم براتون :))

+بعد حجشون یه مدت بعد همون ماجرا پیش اومد که دوتا پلیس عرب تو فرودگاه کردن و اینا ،یه پسره از اشنا و فامیل خود پدر بزرگ از جلو خونمون رد شد با موتورش داد زد چطططططوری حااااجی:))) بابا بزرگمم گفت حاجی پدرته که تو تربیتت نکرده:))))) من مردم از خنده:))

 

 

ماجراهای خاتون قسمت اول

دریچه ی آرامش .......

آرومـــــــــــــم...

تو ,یه ,براتون ,اقا ,مردم ,جو ,از خنده ,بگم براتون ,بود و ,براتون اقا ,در حالی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها